زمستان

سرگرمی،ورزشی،ادبی،طنز،زندگی نامه ی دانشمندان-اسطوره های ورزشی،اس ام اس،پادشاهان ایران و ...

زمستان

سرگرمی،ورزشی،ادبی،طنز،زندگی نامه ی دانشمندان-اسطوره های ورزشی،اس ام اس،پادشاهان ایران و ...

زنگینامه ی لورل و هاردی

زندگی نامه الیور نورل هاردی

نام : الیور نورل هاردی 
محل تولد :هارلم جورجیا
تاریخ تولد : 18 ژانویه  1892 

تاریخ مرگ:7  آگوست  1957  در سن   65 سالگی  

 

الیورنورل هاردی در 18 ژانویه 1892 در هارلم جورجیا به دنیا آمد او در دانشگاه ایالتی جورجیا در رشته حقوق تحصیل می کرد و در فواصل بین درس ها در کنسرواتوی موسیقی آتلانتا آواز می خواند. مادر و پدرش اسکاتلندی بودند.
پدر الیور هاردی در جنوب جورجیا سرکارگر خطوط راه آهن بود و راه اندازی خطوط بین شهرهای جورجیا را به عهده داشت . او در سال 1890 با امیلی (مادر الیور) که بیوه بود ازدواج کرد که در واقع دومین ازدواجش بود . امیلی 4 فرزند داشت که با ورود الیور جمع بچه ها به 5 رسید . الیور در کودکی بسیار شیرین و با مزه بود . خواهر و برادرهای ناتنی اش او را دوست داشتند و او را نورل خطاب می کرند . وقتی 10 ماهه بود در 23 نوامبر 1892 پدرش به طور ناگهانی از دنیا رفت و مادرش زندگی را به تنهایی اداره می کرد . لذا برای سیر کردن شکم بچه ها در یک هتل در جورجیا مشغول به خدمتکاری شد. اما بد شانسی آورد و اخراج شد و به ناچار همراه خانواده به سوی آتلانتا حرکت کردند و به امید یافتن کار در آنجا سکنی گزیدند . امیلی خوشبختانه توانست در یکی از هتلهای آتلانتا کار بیابد. نورل همیشه دنبال مادرش بود زیرا کوچکترین عضو خانواده به شمار می رفت. او از کودکی به آواز خوانی علاقه داشت. در هتلهایی که مادرش کار می کرد، آواز می خواند. صدای دلنشینی هم داشت. او مهمانان و مسافران هتل را سرگرم میکرد و آن ها هم برای تشویق او پول یا هدیه می دادند. وقتی امیلی علاقه و استعداد او را دید، نورل 8 ساله را در مدرسه موسیقی آتلانتا ثبت نام کرد.
نورل علاوه بر موسیقی به ارتش و نظامی گری هم علاقه مند بود. او می خواست وارد ارتش شود اما خواهر ناتنی اش الیزابت او را تشویق کرد تا در همان مدرسه موسیقی بماند. او تا سال 1910 در مدرسه موسیقی به تحصیل پرداخت.
نورل در یک تئاتر متحرک(سینمای ابتدای آن زمان)مسئول راه اندازی و پروژکتور شد. همچنین آواز هم می خواند به دلیل داشتن صدای صاف و دلنیشینش عضو گروه آماتوری به نام "قرن بیستم" شد .همان زمان نام الیور را که نام پدرش بود برای خود گزید. اما خانواده اش او را نورل صدا می کردند. مادرش از اینکه می دید فرزندش در موسیقی موفق است خوشحال بود.
مادرش می گفت:  نورل کودکی بیش نبود که با هم نزدیک فال بین رفتیم. فال بین به او گفت روزی فرا رسید که نامت آوازه جهان خواهد شد. تو به زودی محبوب همگان در سراسر عالم می شوی.
او در سال 1913 به فلوریدا رفت و در چند فیلم کوتاه بازی کرد و همچنین در کلوپ های شبانه، نمایشهایی همراه با آواز و رقص برگزار می کرد.

او در سن 21 سالگی با مادلین سالوشین  آشنا شد. او نیز آواز خوان اپرا و نوازنده پیانو بود، به این ترتیب اولین ازدواجش صورت گرفت.
الیور مدتی در فلوریدا زندگی می کرد و لقب
babe   را بر خود گذاشت او در این زمینه چنین نظری داشت "در فلوریدا وقتی در تئاتر کار می کردم، برای کوتاه کردن موهایم به یک سلمانی نزدیک محل کارم می رفتم صاحب سلمانی یک مرد ایتالیایی بود که با لهجه خاصی انگلیسی حرف می زد. با هم دوست شده بودیم. او وقتی موهایم را کوتاه می کرد و صورتم را اصلاح می نمود به من می گفت nice babe
یعنی خوب شدی بچه." از همان زمان دوستانم مرا بچه صدا می زدند.
الیور قد بلند و درشت هیکل بود. 185 سانتی متر قد و 136 کیلو وزن داشت. به گفته خودش خانواده اش درشت هیکل بودند. او با قیافه ای بشاش و خنده رو، و شکمی بزرگ می توانست کمدین خوبی باشد. اما هیچگاه نمی توانست در نقش های منفی بازی کند زیرا صورتی مهربان و خونگرم داشت.
او در سال 1916 در به نیوجرسی سفر کرد و در کمپانی فیلم سازی کینگ بی استخدام شد و به همراه گروه فیلم سازان به کالیفرنیا رفت تا در آنجا فیلم، بازی کند. او در سال 1919 در جنوب کالیفرنیا سکنی گزید و فیلم های تجاری بازی کرد. در همانجا بود که به طور اتفاقی با استن لورل آشنا شد و به دلیل متضاد بودن اندامش توانستند در کنار یکدیگر طنز پردازان خوبی باشند و مورد توجه قرار گیرند. لذا آن دو در فیلم سگ خوش شانس در واقع اولین فیلم شان را بازی کردند و مورد تشویق مردم قرار گرفتند.
این فیلم نقطه عطفی برای آشنایی این دو شد. این دو فهمیدند بهتر است در کنار هم به خلق فیلم های کمدی بپردازند.
الیور با همسرش اختلاف سلیقه داشت لذا در سال 1921 از هم جدا شدند و با میرتل لی آشنا شد و بدین ترتیب ازدواج دومش صورت گرفت. در سال 1926 الیور و استن یک قرار داد طولانی مدت با استودیوی هال روچ در هالیوود امضا کردند که سوپ اردک دومین فیلم شان بود. تا سال 1929 آن دو کمدین 13 فیلم را خلق کردند. بعضی از فیلم هایشان صامت بود . متاسفانه الیور در دومین ازدواجش هم شانس نیاورد. میرتل زنی بی بند و بار و شراب خوار بود و بیشتر وقتش را در کافه ها می گذراند. از این رو الیور تصمیم به جدایی گرفت. او در آن زمان با ویولا مورس آشنا شد در سال 1931 استن و الیور در فیلم  ما را ببخشید  بازی کردند.
در سال 1932 فیلم جعبه موسیقی را ساختند و هنر نمایی نمودند. این فیلم به دلیل بازی طبیعی و بی نظیر کمدی استن و لورل جایزه اسکار(
Oscar) را دریافت کرد.
از سال 1926 تا آن زمان لورل و استن بی وقفه در کنار هم کار کردند. 7 سال کار پی در پی آن دو را خسته و تصمیم گفتند به سفر بروند. الیور به انگلیس رفت و از آنجا به اسکاتلند. سرزمین پدرش سفر کرد. او علاقه ای خاصی به بازی گلف داشت. او در مدت سفرش توانست مدتی به ورزش گلف بپردازد. میرتل خود را به الیور رساند و تلاش کرد که رضایت او را جلب کند و با هم آشتی کنند. زندگی مشترکشان را از سر گرفتند و با هم با یک کشتی بخار به نیویورک رفتند. الیور در طی سفرش مورد استقبال مردم به ویژه خبرنگاران قرار گرفت. او فهمیده بود که دیگر یک ستاره سینما کمدی شده است. و از این موضوع خوشحال بود او به هر شهری که می رسید جمعیت زیادی برای دیدنش می آمدند و او را تمجید می کردند. مسافرت الیور 6 هفته به طول انجامید. او در این سفر متوجه شد که چه قدر به استن لورل علاقه دارد و نمی تواند حتی یک لحظه بدون او زندگی کند. در مدت 12 سال کار با یکدیگر یک رابطه صمیمی و دوستانه میانشان به وجود آمده بود. آن دو، جدا از همکار بودن، مانند دو برادر یکدیگر را دوست داشتند و به هم احترام می گذاشتند.

آن دو روز به روزمیان مردم مشهورتر می شدند و طرفداران زیادی پیدا می کردند به گفته میرتل الیور اصلا حس نمی کرد فردی کمدی باشد اما ذاتاً حالتی طنز داشت.
در سال 1935 الیور و استن در چهار فیلم نقش آفریدند. هنوز الیور با میرتل زندگی می کرد اما میرتل به قولش عمل نکرد و دوباره دست به مشروب خواری زد و به مکانهای نامناسب رفت و آمد داشت. مردم او را به عنوان همسر الیور می شناختند و از دیدن او ناراحت می شدند الیور هم شرمنده بود از این رو سرانجام در سال 1937 به طور رسمی از هم جدا شدند.
در سال 1938 به بعد در دو فیلم  احمقها در آکسفورد  و  دو بد شانس در هواپیما را بازی کردند که یکی از جالب ترین فیلم هایشان محسوب می شد. علیرغم اینکه همه فکر می کردند الیور با ویولامورس ازدواج می کنتد اما در سال 1940 هنگام تمرین فیلم احمقها در دریا  با  لوسیلا هنرپیشه هالیوود آشنا شد و با هم ازدوج کردند و در واقع این ازدواج بهترین ازدواج الیور بود.
استن و الیور همچنان با هم کار می کردند. آن دو با کمپانی فوکس قرارداد بستند و به همراه گروه خود به اروپا سفر کردند. ابتدا به انگلیس رفتند و سپس به پاریس و در آنجا مورد استقبال گرم مردم روبرو شدند. بعد به هلند و در نهایت به سوئد سفر کردند و به هر کجا که پا می گذاشتند شادی و خنده را به ارمغان می آوردند.
در سال 1952 الیور بیمار شد. درد در ناحیه چپ بدنش زندگی را برایش مختل کرده بود. لذا الیور و استن مجبور شدند به آمریکا بازگردند و به این ترتیب مسافرتشان 9 ماه طول کشید. او در می 1954 دچار حمله قلبی شد و پزشکان به او توصیه کردند که رژیم غذایی بگیرد. در 14 سپتامبر 1956 دوباره دچار حمله قلبی شد و حالش رو به وخامت رفت او حتی نمی توانست تکلم کند. در خانه بستری شد لوسیلا در کنارش بود. او در آگوست 1957 دچار چند حمله پی در پی قلبی شد و به حال کما رفت و دیگر چشم باز نکرد. الیور هاردی در 7 آگوست 1957 در سن 65 سالگی دیده از جهان فروبست و او را در باغ
والهالا ( (Valhalla
در قسمت شمالی هالیوود در قسمت هنرمندان دفن کردند. در مراسم تدفینش استن لورل بسیار بی تابی می کرد. او بهترین دوست و همکارش را از دست داده بود . البته استن لورل نیز در آن زمان از ناراحتی فلبی رنج می برد و پزشکان او را منع کردند که در مراسم تدفین الیور شرکت کند. اما استن لورل نمی توانست مرگ  دوستش را فراموش کند. 

نام : آرتور استنلی جفرسون
محل تولد : الورستون لانکاشایر انگلستان
تاریخ تولد : 16 ژوئن
۱۸۹۰ میلادی
تاریخ مرگ:
۲۲ فوریه ۱۹۶۵


 
نام‌ واقعی‌ استن‌ لورل‌، آرتور استنلی‌ جفرسن‌ بود و در شانزدهم‌ ژوئن‌ ۱۸۹۰ متولد شد. پدرش بازیگر، نمایشنامه‌نویس‌ و مدیر تئاتری‌ مشهور بود که‌ طبعاً استن‌ نیز به‌ این‌ راه‌ کشیده‌ شد. او نخستین‌ نقشش‌ را در شانزده‌ سالگی‌ در گلاسکو با نام‌ استن‌ جفرسن‌ بازی‌ کرد، شاید به‌ این‌ منظور که‌ از پدرش‌ که‌ نام‌ او هم‌ آرتور بود، بازشناخته‌ شود. اما در همان‌ اوایل‌ به‌ دلیل‌ طولانی‌ بودن‌ این‌ نام‌، "لورل"‌ را برگزید و بعدها گفت‌: «نمی‌دانم‌ چرا لورل‌. به‌ نظرم‌ خنده‌دار آمد، آهنگ‌ خوبی‌ داشت‌ و تصورم‌ درست‌ بود. شهرتم‌ با این‌ نام‌ بیشتر شد و بعدها نام‌ رسمی‌ من‌ در سینما نیز همین‌ شد.»
نحوه‌ پیوستنش‌ به‌ سینما نیز جالب‌ است‌. او در انگلستان‌ به‌ گروه‌ فرد کارنو پیوست‌ و در
۱۹۱۰ با آنها و در معیت‌ چاپلین‌ به‌ امریکا سفر کرد. (او بعدها درباره‌ نخستین‌ دیدگاهش‌ از چاپلین‌ گفت‌: «در نگاه‌ اول‌، شخصیت‌ غریبی‌ داشت‌. بداخلاق‌ و ژنده‌پوش‌ بود اما ناگهان‌ تمام‌ لباس‌هایش‌ را عوض‌ می‌کرد. پیوسته‌ کتاب‌ می‌خواند و از ویولونش‌ جدا نمی‌شد. می‌توانست‌ از هر دو دستش‌ بهره‌ ببرد و بنابراین‌ ساعت‌ها با دست‌ چپ‌ ویولن‌ می‌زد».)
چاپلین‌ و لورل‌ هیچ‌گاه‌ با هم‌ دوست‌ نشدند، اما لورل‌ بعدها ستایش‌ خود را نسبت‌ به‌ چاپلین‌ ابراز کرد، که می گفت: «او بزرگترین‌ است‌.» لورل‌ در سفر دوم‌ گروه‌ کارنو به‌ امریکا در
۱۹۱۲ کماکان‌ با همراهی‌ چاپلین‌ تصمیم‌ گرفت‌ در آنجا بماند. آغاز بازی‌ او در سینما از ۱۹۱۷ و با فیلم‌ دو حلقه‌ای‌ «سگ‌ خوشبخت‌» بود که‌ در آن‌ نقش‌ کوتاهی‌ داشت‌ و نقش‌ مقابلش‌ را هم‌ هاردی‌ بازی‌ نمی‌کرد.
در واقع‌ پیوستن‌ آنها به‌ یکدیگر مدتی‌ بعد اتفاق‌ افتاد و امروز کمتر کسی‌ می‌داند که‌ لورل‌ پیش‌ از تشکیل‌ زوج‌ با هاردی‌ در
۷۶ فیلم‌ بازی‌ کرده‌ بود و برای‌ خود، کمدینی‌ موفق‌ با تخصص، به‌ شمار می‌رفت ‌شخصیت‌ها و روابط‌ سینمایی‌ آن‌ دو در خلال‌ ۲۷ فیلم‌ کوتاه‌ بین‌ ۱۹۲۶ تا ۱۹۲۹ شکل‌ گرفت‌. آنها در آغاز، شخصیت‌های‌ ساده‌ داشتند. مثلا کراوات‌ کوتاه‌ هاردی‌ که‌ هنگام‌ خجالت‌ کشیدن‌ آن‌ را تکان‌ می‌داد یا حرکت‌ خودنمایانه‌ دستانش‌ وقتی‌ می‌خواست‌ رانندگی‌ یا امضا کند، برای‌ مردم‌ بسیار دلپذیر بود؛ همچنین‌ با نگاهی‌ که‌ گاه‌ از سر استیصال‌ به‌ دوربین‌ می‌انداخت‌، گویی‌ از تماشاگران‌ طلب‌ همدردی‌ می‌کرد تا در نگون‌ بختی‌های‌ ناشی‌ از رفاقت‌ او با لورل‌ سهیم‌ باشند که‌ کماکان‌ تمهیدی‌ استثنایی‌ در تاریخ‌ سینما است‌.
لورل در سال
۱۹۶۱ میلادی یک جایزه اسکار به خاطر خلاقیت پیشگامانه دریافت کرد. وی سرانجام در سال ۲۲ فوریه ۱۹۶۵ در اثر سکته قلبی درگذشت.
در مورد لورل‌ به‌ جز ویژگی‌های‌ شخصیتی‌، کوششی‌ آشکار به‌ منظور تبیین‌ کل‌ شوخی‌ هر صحنه‌ نیز یافتنی‌ است‌. احتمالا مشهورترین‌ حرکت‌ او، خاراندن‌ سر و به‌ هم‌ ریختن‌ موهایش‌ با حالتی‌ بلاهت‌ وار است‌ که‌ پس‌ از آنکه‌ در فیلمی‌ نقش‌ زندانی‌ را بازی‌ کرد و دریافت‌ موهایش‌ پس‌ از بلند شدن‌ دیگر حالت‌ سابق‌ را ندارند، به‌ ذهنش‌ رسید. دیگر نشان‌ انحصاری‌ لورل‌، گریه‌ کودکانه‌اش‌ در لحظات‌ ناراحتی‌ بود که‌ شخصا از آن‌ خیلی‌ خوشش‌ نمی‌آمد، ولی‌ بسیار مورد توجه‌ تماشاگران‌ قرار گرفت‌. این‌ کار یکی‌ از دیگر ویژگی‌های‌ شخصیت‌ او را برجسته‌ می‌کرد؛ کودکی‌ بی‌گناه‌ که‌ مورد عتاب‌ برادر بزرگش‌ است‌، در حالی‌ که‌ واقعاً بی‌عرضگی‌های‌ کمتری‌ نسبت‌ به‌ او ندارد. لورل‌ در توضیح‌ شخصیت‌هایشان‌ می‌گوید: «ما برای‌ خود عزت‌ زیای‌ قایل‌ می‌شدیم‌، اما در واقع‌ از انجام‌ هر کاری‌ ناتوان‌ بودیم‌. من‌ که‌ به‌ کل‌ فاقد ادراک‌ بودم‌ و الیور هم‌ دست‌ کمی‌ از من‌ نداشت‌، اما خود را باهوش‌تر می‌پنداشت‌.»

 درمورد کارها و فیلم های لورل و هاردی

لرل‌ و هاردی‌ نخستین‌ زوج‌ موفق‌ کمدی‌ بودند که‌ رابطه‌شان‌ بارها مورد تقلید قرار گرفت‌، اما هیچ‌ گاه‌ با آن‌ کیفیت‌ تکرار نشد.
هاردی متواضعانه هیچ گاه خود را به تنهایی خنده دار نمی‌دانست و از این بابت خود را وامدار لورل می خواند.
دامنه‌ تنوع‌ آثار آنها حیرت‌آور است‌. مخاطبان‌ آنها از کودک‌ تا بزرگ‌ را در بر می‌گیرد و فیلم‌هایشان‌ بر فرهیخته‌ و عامی‌ تاثیرگذار است‌. آن‌ دو از هر نظر یکدیگر را کامل‌ می‌کردند: چاق‌ و لاغر، خودنما و ابله‌، بالغ‌ و کودک‌، برتری‌طلب‌ و دون‌پایه‌.
برخلاف‌ بیشتر گروه‌ های‌ کمدی‌، لورل‌ و هاردی‌ هر دو به‌ یک‌ اندازه‌ خنده‌دار بودند بطوری‌ که‌ به‌ قول‌ هال‌ روچ‌ (تهیه‌ کننده‌): "این‌ مساله‌ دستاوردی‌ بسیار مهم‌ بود زیرا ظرفیت‌ هر شوخی‌ را تشدید می‌کرد". روچ‌ مثال‌ می‌زند: «اگر کمدینی‌ در گودال‌ بیفتد، احتمال‌ یک‌ خنده‌ وجود دارد. اما اگر لورل‌ و هاردی‌ (معمولا هاردی‌) بیفتد، احتمال‌ سه‌ خنده‌ وجود دارد.»

به‌ نظر می‌رسد لورل‌ و هاردی‌ مدام‌ در حال‌ تسویه‌ حساب‌ با یکدیگرند. آنها بدون‌ همدیگر‌ از عهده‌ کاری‌ بر نمی‌آیند و با هم‌ نیز آن‌ را خراب‌ می‌کنند. در حالی‌ که‌ بیشتر زوج‌های‌ کمدی‌ کاملا مستقل‌ از هم‌ به‌ نظر می‌رسند، لورل‌ و هاردی‌ از هم‌ تفکیک‌ناپذیرند و بطور فردی‌ معنا ندارند.

انتقال‌ از دوران‌ صامت‌ به‌ دوران‌ ناطق‌ برای‌ بسیاری‌ از کمدین‌های‌ بزرگ‌ دهه‌ بیست‌ همچون‌ چاپلین‌ (که‌ از پذیرش‌ فیلم‌های‌ ناطق‌ اکراه‌ داشت)، کیتون‌ (که‌ فلسفه‌ چهره‌ سنگی‌اش‌ با دوران‌ جدید سازگار نبود) و لوید (که‌ صدای‌ چندان‌ خوبی‌ نداشت‌) مشکلاتی‌ به‌ همراه‌ آورد. اما لورل‌ و هاردی‌ از این‌ نظر هیچ‌ مشکلی‌ نیافتند و مصائب‌ پایان‌ کارنامه‌شان‌ ناشی‌ از مسائلی‌ دیگر بود. حتی‌ می‌توان‌ گفت‌ صدا در مواردی‌ کمدی‌ آنها را برجسته‌تر نیز کرد. آنها هر دو صدای‌ خوبی‌ داشتند که‌ با شخصیت‌هایشان‌ متناسب‌ بود و علاوه‌ بر آن‌، هاردی‌ تجربه‌ آواز نیز داشت‌ که‌ آن‌ را بارها به‌ کار گرفت‌. فیلم‌های‌ لورل‌ و هاردی‌ در آغاز دهه‌ سی‌ از صدا به‌ نحوی‌ خلاقانه‌ و طنزآلود بهره‌ جستند و حتی‌ گاه‌ از صدای‌ خارج‌ از تصویر به‌ نحوی‌ موثر استفاده‌ کردند.
لورل‌ می‌گوید: «ما باید در محدوده‌ فیلم‌های‌ کوتاه‌ می‌ماندیم‌. شوخی‌های‌ ما در طول‌ روایت‌های‌ طولانی‌ تاثیرشان‌ را از دست‌ می‌دادند. در سبک‌ ما یک‌ خط‌ داستانی‌ ساده‌ و کوتاه‌ کافی‌ بود تا انواع‌ شوخی‌ها را از دل‌ آنها بیرون‌ بیاوریم‌.» از دید لورل‌، بزرگترین‌ اشتباه‌ آنها شرکت‌ در فیلم‌های‌ بلند بود، در حالیکه‌ هاردی‌ مخالف‌ این‌ نظر بود و به‌ قول‌ همسرش‌ از تولیدهای‌ عظیم‌ بدش‌ نمی‌آمد: «او معتقد بود در فیلم‌های‌ بلند، کمدی‌ باید تابع‌ داستان‌ باشد، طوری‌ که‌ کمدین‌ مجبور نباشد تماماً‌ بار فیلم‌ را به‌ دوش‌ بکشد.» هال‌ روچ‌ این‌ مشکل‌ را ضعف‌ لورل‌ می‌دانست‌ و معتقد بود در حالی‌ که‌ او در جزییات‌ شوخی‌ پردازی‌ بی‌نظیر است‌، در روایت‌ داستانی‌ موفق‌ نیست‌. امروز نیز در نگاهی‌ دوباره‌ به‌ فیلم‌های‌ بلند آنها، بسیاری‌ از وقایع‌ و شخصیت‌های‌ مکمل‌ را زاید می‌یابیم‌.
خلاقیت‌ سینمای‌ لورل‌ و هاردی‌ با ورود به‌ دهه‌ چهل‌ پشت‌ سر نهاده‌ شد. آنها بین‌ سال‌های‌ ۱۹۴۱
تا
۱۹۴۵
در برخی‌ فیلم‌های‌ بلند کمپانی‌ فاکس‌ قرن‌ بیستم‌ بازی‌ کردند، اما دخالت‌ اندکی‌ بر فیلمنامه‌ و کارگردانی‌ داشتند و لورل‌ همواره‌ از این‌ دوران‌ به‌ تلخی‌ یاد می‌کرد. همچنین‌ هاردی‌ به‌ همراه‌ هری‌ لنگدون‌ در فیلم «فیل‌ها هرگز فراموش‌ نمی‌کنند» بازی‌ کرد که‌ نخستین‌ اشاره‌های‌ جدایی‌ زوج‌ لورل‌ و هاردی‌ را در بر داشت‌ و دلیلش‌ نیز این‌ بود که‌ از قرارداد هاردی‌ با
هال‌ روچ‌ هنوز چند ماهی‌ مانده‌ بود و روچ‌ می‌خواست‌ در این‌ فاصله‌ زوجی‌ جدید بیافریند.
گراهام‌ گرین‌ درباره‌ این‌ فیلم‌ نوشت‌: وقتی‌ کلاه‌ هاردی‌ زیر پای‌ فیل‌ له‌ می‌شود و او با غضب‌ آن‌ را بر می‌دارد، با حسرت‌ در پی‌ نگاه‌ حق‌ به‌ جانب‌ لورل‌ می‌گردیم‌ و آن‌ را نمی‌یابیم‌.» یکی‌ از رازهای‌ موفقیت‌ لورل‌ و هاردی‌ که‌ آنها را نزد گرین‌، مقبول‌تر از چاپلین‌ می‌سازد، سادگی‌ و خلوص‌ آنها است‌. از نظر هال‌ روچ‌ راز آنها این‌ بود که‌ هر دو به‌ یک‌ اندازه‌ خنده‌دار بودند و بنابراین‌ هر شوخی‌ در فیلم‌های‌ آنها خنده‌ بیشتری‌ بر می‌انگیخت‌. اما جایگاه‌ واقعی‌ آنان‌ بی‌تردید عمیق‌تر از اینها است‌.
با این‌ همه‌، راز جاودانگی‌ آنها همچنان‌ در نوع‌ رابطه‌شان‌ نهفته‌ است‌. هاردی‌ خودش‌ با بلاهت‌ و بدبینی‌ از عهده‌ کارها بر نمی‌آید، اما لورل‌ را مسئول‌ تمام‌ بلایا می‌داند. هاردی‌ حسی‌ از وقار دارد که‌ لورل‌ پیوسته‌ اما بی‌اختیار آن‌ را بر باد می‌دهد.

فیلم وگرافی لورل و هاردی

صامت:چهل و پنج دقیقه از هالیوود (1926)- سوپ اردک (1927)- دوستشان بدار و گریه کن (1927)- ملوان برحذر باش (1927)- آیا کاراگاهان فکر می‌کنند؟ (1927)- آوای فاخته (1927)- شلوار پوشاندن فیلیپ (1927)- لحظه‌ها شاهانه است (1928)- مردان زن‌دار باید به خانه بروند (1928)- باز هم اشتباه (1929)- کار بزرگ (1929)- غیرعادی همچون ما (1929) مه همگی (دو‌حلقه‌ای و به تهیه‌کنندگی هال‌روچ)

 

ناطق کوتاه:زندانیان (1929)- جغدهای شب (1930)- نی‌نی کوچولوها (1930)- گراز وحشی (1930)- جوجه‌ها به خانه می‌آیند (1931)- آهسته بیا (1931)- همکاران (1931)- جعبه‌ی موسیقی (1932)- بیمارستان ایالتی (1932)- اولین اشتباه‌شان (1932)- جفت، دو (1933)- فضول‌ها (1933)- کار کثیف (1933)- زندگی خصوصی الیور هشتم (1944).

 

فیلم‌های بلند:ما را ببخشید (1930)- سربازان زیبا (1931)- دردسرهایت را جمع کن (1932)- برادر شیطان (1933)- پسران صحرا (1934)- میهمانی هالیوود (1934)- بچه‌ها در سرزمین اسباب‌بازی (1934)- بانی اسکاتلند (1935)- دختر کولی (1936)- غرب عقب‌مانده (1937)- دختر سویسی (1938)- کله‌پوک‌ها (1938)- احمقی در آکسفورد (1940)- تفنگ‌های بزرگ (1941)- نگهبانان حمله‌ی هوایی (1943)- هیچ چیز جز دردسر (1944)- گاوبازان (1945)- جزیره مرجانی (1952).


جعبه‌ی موسیقی The Music Box (برنده جایزه اسکار برای بهترین فیلم کوتاه در سال 1932)


بازیگران: استن لورل، الیور هاردی، بیلی گیلبرت، چارلی هال و ...
کارگردان: جیمز پاروت
تهیه کننده: هال‌روچ     فیلم‌نامه: اچ. ام. واکر        فیلم‌بردار: والتر لاندین
محصول 1932 آمریکا- مترو‌گلدین مایر     سیاه و سفید، دو حلقه، 20 دقیقه

 

جعبه‌ی موسیقی یا (پیانوی ماشین) یکی از غنی‌ترین و پربارترین فیلم‌های لورل و هاردی است و کلاً بهترین کار جیمز پاورت که خالق بسیاری از آثار برتر آن‌ها نیز می‌باشد. فیلم، تدوین بسیار درخشانی دارد و پر از شوخی‌های کلامی و حرکاتی می‌باشد. علی‌رغم این واقعیت که تمامی سه حلقه به یک شیرین‌کاری اصلی اختصاص داده شده است. فیلم به‌طور متوالی از تنوع عمل برخوردار است و به‌طور پیوسته توده‌ای از شخصیت‌های جدید وارد صحنه می‌شوند تا میان حوادث گوناگون فیلم تنوع ایجاد کنند.  از نظر برش فیلم و چشم‌انداز آن شباهت کوچکی میان این فیلم و صحنه پله‌های (اودسا در فیلم رزمنا و پوتمکین 1925) ساخته سرگئی ایزنشتاین وجود دارد.
فیلم در لایه‌های زیرین خود بار فلسفی و کنایه‌ای فوق‌العاده‌ای دارد و اساسا ناموفق بودن لورل و هاردی در حمل پیانو از پله‌ها کنایه از ناتوان بودن بشر در پیشرفت روزافزون است. یک طنز سیاه و فوق‌العاده فیلم جایی است که لورل و هاردی پیانو را به بالای پله‌ها می‌رسانند و بعد توسط یک پست‌چی که چارلز‌هال نقش آن را بازی می‌کند می‌فهمد که راه میان‌بر بهتری نیز بوده بنابراین مجددا برمی‌گردند و این‌بار از راه بهتر همراه با کالسکه اسبی خود به خانه می‌آیند. 
صحنه آخر فیلم نیز یک شوخی درخشان دیگر دارد که وقتی صاحب‌خانه عصبانی (بیلی گیلبرت) با تبر خود به پیانو ضربه می‌زند به قصد از بین بردن آن سرود ملی آمریکا پخش می‌شود و مجبور می‌شود همراه با لورل و هاردی با حالت رسمی و احترام بایستد. فیلم از معدود فیلم‌های کمدی بود که به‌خاطر داستانش در تاریخ اسکار برنده‌ی جایزه شد و این نشان‌دهنده‌ی اهمیت و پربار بودن فیلم می‌باشد. و در گزینشی که در سال 1960 مجله کایه‌دو سینما از فیلم‌های برتر لورل و هاردی کرد، جزو یکی از شاهکار‌های مسلم این زوج برگزیده شد. جعبه موسیقی یکی از بهترین فیلم‌های کوتاه در تاریخ سینمای جهان است و همیشه تازه و بدون تاریخ مصرف می‌باشد.

جنگ جهانی سوم

مصاحبه با پروفسور ساموئل هانتینگتون، درباره هراس او از رویارویى تمدنها و نقاط ضعف غرب
مترجم: ق. طولانى

اشاره: با نزدیک شدن به پایان هزاره‌‌سوم، نظریات آینده پژوهانه مختلفى‌‌از سوى اندیشمندان ابراز شده است. برخى از این نظریات قرن آینده را قرن‌‌صلح و تفاهم جهانى یا رسیدن به‌‌نقطه مشترکى همچون عقلانیت ودمکراسى لیبرال دانسته‌‌اند. اما، برخى‌‌دیگر «آینده‌‌اى دیگرگونه‌‌» را به‌‌تصویر مى‌‌کشند. در نظر آنان‌‌فرارسیدن آینده به معناى تقابل میان‌‌حوزه‌‌هاى تمدنى و دینى است‌‌«ساموئل هانتیگتون‌‌» اندیشمندى‌‌است‌‌به طور مشخص در کتاب‌‌«برخورد تمدنها» به این موضوع‌‌اشاره مى‌‌کند.
از آنجا که مباحث مربوط به‌‌آینده‌‌پژوهى در حوزه‌‌هاى مختلف‌‌دینى و فرهنگى در شماره‌‌هاى گذشته‌‌«موعود» پیگیرى شده است; در این‌‌شماره نیز گفتگوى مجله اشپیگل با«ساموئل هانتیگتون‌‌» -بدون هرگونه‌‌داورى در این باره تقدیم خوانندگان‌‌عزیز مى‌‌شود.

اشپیگل: پروفسور هانتینگتون،در کتاب تازه شما، بحران بزرگ وگسترده جهانى این چنین آغازمى‌‌شود: چین، که هر روز بیشتر به‌‌توان اقتصادى و نظامى خود آگاه‌‌مى‌‌شود براى دستیابى به مخازن‌‌عظیم نفتى فلات قاره‌‌اى به کشورهمسایه خود ویتنام حمله مى‌‌کند.هانوى از واشنگتن تقاصاى کمک‌‌مى‌‌نماید; در این شرایط یکى از معدودناوهاى هواپیمابر آمریکا، که در منطقه‌‌باقى مانده‌‌اند، براى مقابله با حمله‌‌چین وارد عمل مى‌‌شود...

هانتینگتون: ... اما ژاپن اعلام‌‌بى‌‌طرفى مى‌‌کند و به آمریکا اجازه‌‌نمى‌‌دهد از پایگاههاى نظامى خاوردور این کشور استفاده کند.زیردریایى‌‌هاى پکن خسارات سنگینى‌‌به کشتیهاى ما وارد مى‌‌آورند. در آغازاین درگیرى نظامى در سناریوى من‌‌محدود باقى مى‌‌ماند، زیرا هم چین وهم ایالات متحده آمریکا مى‌‌دانند که‌‌موشکهاى آنها قابلیت‌‌حمل سلاحهاى‌‌هسته‌‌اى را تا خاک دشمن دارند.

اشپیگل: در چنین شرایطى‌‌آمریکاییها مى‌‌پرسند، چرا آنها باید به‌‌خاطر درگیریهاى خاور دور چنین‌‌خطراتى را به جان بخرند؟

هانتینگتون: افکار عمومى‌‌آمریکا، این جنگ را جنگ خودنمى‌‌داند. نقاط ضعف غرب بتدریج‌‌اثرات سوء خود را در کشورهاى‌‌بزرگتر و داراى فرهنگهاى دیگربرجاى مى‌‌گذارد. هند با سوء استفاده‌‌از دخالت قدرتهاى بزرگ به دشمن‌‌دیرینه خود یعنى پاکستان حمله‌‌مى‌‌کند، یک موج گسترده ضد غربى‌‌جوامع مسلمان را فرا مى‌‌گیرد. دولتهاى میانه‌‌رو، عرب توسطبنیادگراها سرنگون مى‌‌شوند.

اشپیگل: اوضاع متشنج مى‌‌شود.

هانتینگتون: تهاجم گسترده‌‌اى‌‌علیه اسراییل آغاز مى‌‌شود. در این‌‌میان واشنگتن با نومیدى تلاش‌‌مى‌‌کند، روسیه را وارد ناتو کرده ومتحدان اروپایى خود را تشویق به‌‌مشارکت کند. با وجود تمامى‌‌تلاشهاى آمریکا، متحدان اروپایى این‌‌کشور تنها در زمینه‌‌هاى سیاسى واقتصادى آمادگى خود را براى‌‌مشارکت اعلام مى‌‌کنند و از دخالت‌‌نظامى در بحران سرباز مى‌‌زنند. دراین اوضاع و احوال ژاپن بى‌‌طرفى‌‌خود را نقض کرده و در خاور دور درکنار پکن قرار مى‌‌گیرد.

اشپیگل: آیا به اعتقاد شما جنگ‌‌جهانى این چنین آغاز مى‌‌شود؟

هانتینگتون: چین و متحد اصلى‌‌مسلمانش یعنى ایران، براى ترساندن‌‌اروپاییها موشکهاى هسته‌‌اى را به‌‌طور پنهانى به بوسنى و الجزایر منتقل‌‌مى‌‌کنند. صربها بر اساس نقش سنتى‌‌خود به عنوان مدافعان مسیحیت، به‌‌طرف سارایوو حمله‌‌ور مى‌‌شوند و درآنجا بخشى از موشکهاى هسته‌‌اى رابه غنیمت مى‌‌گیرند. در این هنگام به‌‌تلافى تهاجم صربها اولین بمب اتمى‌‌در اروپا منفجر مى‌‌شود. این بمب را ازالجزایر بر روى شهر بندرى مارسى‌‌فرانسه پرتاب مى‌‌کنند.

اشپیگل: این رویارویى جهانى‌‌تمدنها چه عاقبتى خواهد داشت؟ آیازمین به خاطر به کارگیرى سلاحهاى‌‌هسته‌‌اى نابود خواهد شد و یا یک جنگ‌‌فرسایشى به مرور زمان طرف‌‌هاى‌‌درگیر را فرسوده و ناتوان مى‌‌کند...

هانتینگتون: ... به هر حال مرکزسیاست جهانى از کشورهاى شمال به‌‌ارودى جنوب منتقل مى‌‌شود; یعنى به‌‌کشورهاى جنوب شرقى آسیا وآمریکاى لاتین که بسرعت در حال‌‌رشد هستند. در هر صورت چنین‌‌تحولاتى نتایج‌‌بسیار مخربى براى‌‌ایالات متحده و اروپا به همراه خواهدداشت.

اشپیگل: از کتاب شما چنین‌‌برمى‌‌آید، که جهان در آستانه یک هرج‌‌و مرج و آشفتگى گسترده قرار دارد.

هانتینگتون: البته من ادعانمى‌‌کنم، تمام این چیزهایى که نوشتم‌‌دقیقا اتفاق مى‌‌افتد، احتمال وقوع چنین‌‌درگیرى‌‌هایى در سطح جهان بسیارکم است، اما غیر ممکن نیست; امامنطقى‌‌ترین و در عین حال گنگ‌‌ترین‌‌بخش این سناریو، همان علت آغازجنگ است: یعنى حمله بزرگترین‌‌کشور طلایه‌‌دار تمدن غرب به تمدن‌‌چین، که منجر به رویارویى فرهنگ‌‌هامى‌‌شود و جهان سوم نیز دخالت‌‌گسترده‌‌اى در این درگیرى‌‌ها خواهدداشت.

اشپیگل: شما در کتاب خود به‌‌تهدید زردى اشاره کرده‌‌اید که یک‌‌چین جنگ‌‌طلب و سلطه‌‌جو به همراهى‌‌یک جامعه اسلامى متخاصم براى‌‌غرب ایجاد مى‌‌کند. آیا این بدان‌‌معناست، که پس از فروپاشى‌‌کمونیسم نیز ما غربى‌‌ها همچنان به‌‌دشمنان جدیدى نیاز داریم؟ و پرسش‌‌دیگرى که به ذهن خطور مى‌‌کند این‌‌است که چرا چنین دشمنانى را یک‌‌استاد سرشناس دانشگاه هاروارد،همانند شما به غرب عرضه مى‌‌کند؟

هانتینگتون: من دشمنان تازه‌‌اى‌‌براى خودمان خلق نمى‌‌کنم، این کاربسیار احمقانه است. اینکه برخى‌‌معتقدند، من مایلم بار دیگر جنگ سردو یا حتى یک جنگ گرم دیگر روى دهد،بى‌‌پایه و اساس است. اما من اعتقادراسخ دارم که در آینده سیاست‌‌جهانى، دیگر از سوى ایدئولوژى‌‌هاى‌‌رقیب یا دولتهاى ملى و یا بلوکهاى‌‌اقتصادى تعیین نخواهد شد بلکه این‌‌کار را فرهنگ‌‌هاى متخاصم بر عهده‌‌خواهند گرفت.

اگر قرار باشد در این شرایط یک‌‌جنگ جهانى دیگر روى دهد، آن جنگ‌‌نبرد بین فرهنگ‌‌هاى گوناگون خواهدبود. رزم گاه‌‌ها و میادین جنگى آینده‌‌درامتداد جبهه‌‌هاى فرهنگى قرار دارند.

اشپیگل: به اعتقاد شما در چنین‌‌شرایطى غرب در برابر بقیه جهان قرارمى‌‌گیرد. علاوه بر این شما ادعامى‌‌کنید که چنین جدالى ممکن است‌‌بسیار خونبارتر و بى‌‌رحمانه‌‌تر ازتمامى نبردهاى پیشین باشد. شما درکتاب خود ایالات متحده و اروپا را ازکاهش بیشتر تسلیحات بر حذرمى‌‌دارید. با این اوصاف، چرا حمایت‌‌طرفداران گسترش تسلیحات شما راشگفت‌‌زده مى‌‌کند؟

هانتینگتون: من در گذشته طرفدار کاهش تسلیحات بودم، امادر شرایط فعلى معتقدم، واشنگتن‌‌باید در زمینه از بین بردن‌‌سیستم‌‌هاى تسلیحاتى خودتجدیدنظر کرده و این کار را متوقف‌‌کند. اگر من وضعیت فعلى جهان‌‌راتشریح مى‌‌کنم، بدین معنا نیست‌‌که بخواهم از وقوع جدال و درگیرى‌‌در سطح جهان طرفدارى کنم.

اشپیگل: چه چیزى شما را این‌‌قدر نسبت‌‌به درست‌‌بودن‌‌فرضیه‌‌هاتان مطمئن مى‌‌سازد؟

هانتینگتون: قبل از آنکه مرامورد انتقاد قرار دهید، اجازه دهیدقدرى بیشتر درباره اندیشه‌‌هایم‌‌توضیح دهم.

اشپیگل: لطفا بفرمایید.

هانتینگتون: نسخه جنگ سردبیش از چهل سال اذهان ما راتحت‌‌الشعاع قرار داده بود. در آن‌‌زمان در جهان بلوکى شامل‌‌کشورهایى نسبتا ثروتمند به‌‌رهبرى آمریکا، که اغلب آنهاحکومت‌‌هایى دمکرات داشتند، وجودداشت که اصطلاحا جهان آزادخوانده شد. این دنیاى آزاد با جوامع‌‌کمونیستى بلوک شوروى یا همان‌‌بلوک شرق، در عرصه‌‌هاى‌‌ایدئولوژیکى، سیاسى و اقتصادى‌‌در رقابتى تنگاتنگ بود. مظاهر این‌‌رقابت‌‌به طور عمده در مناطق تحت‌‌نفوذ این دو قطب و در خارج ازسرزمینهاى آنها، یعنى در جهان‌‌سوم و کشورهاى فقیر آسیایى، آفریقایى و آمریکاى لاتین، که خودرا کشورهاى غیر متعهد مى‌‌نامیدند،نمایان بود.

اشپیگل: این الگوى برگرفته ازدوران جنگ سرد، گاهى ما را به‌‌اشتباه انداخته است.

هانتینگتون: بله دقیقا همین‌‌طور است، بر این اساس بسیارى ازناظران سیاسى، ایدئولوژى‌‌هاى‌‌رایج در شوروى و چین را نادیده‌‌گرفتند، زیرا به مذاق آنها خوشایندنبود. اما روى هم رفته ما در مقابل‌‌کمونیسم موضع خوبى اتخاذ کرده‌‌بودیم.

اشپیگل: این امر سرانجام به‌‌فروپاشى کمونیسم و اتحاد جماهیرشوروى منجر شد.

هانتینگتون: حق با شماست.پس از فروپاشى شوروى مساله‌‌دستیابى به الگویى تازه بر اساس‌‌تقسیم‌‌بندیهاى روشنفکرانه براى‌‌ارایه تعریف مشخصى از قلمروسیاسى جهان مطرح شد.

اشپیگل: فرانسین فوکویاما، یکى‌‌از همکاران شما، از پایان تاریخ یعنى‌‌پیروزى غرب بر بقیه جهان و عصرطلایى خبر داده است.

هانتینگتون: ... اما او پس از مدت‌‌کمى متوجه شد، که بسیار خوشبین‌‌بوده است. عده‌‌اى دیگر ازکارشناسان به دنبال ارایه الگوهایى‌‌بر مبناى بازگشت دوباره جدال‌‌دیرینه میان دولتهاى ملى یاقدرتهاى متخاصم قبیله‌‌اى و جهانى‌‌بودند. با وجودى که هر کدام از این‌‌نظریه‌‌ها چیزى براى عرضه داشتند،ولى در عین حال از کنار مساله‌‌اصلى با سهل‌‌انگارى مى‌‌گذشتند. به‌‌عبارت دیگر آنها در ارایه نظریات‌‌خود به این نکته توجه نداشتند، که‌‌مراکز قدرت در جهان پیوسته تغییرمى‌‌کند. هر روز که مى‌‌گذرد غرب‌‌نقش محورى خود را در معادلات‌‌قدرت از دست مى‌‌دهد و تمدنهاى‌‌دیگر نقش مهمترى بر عهده‌‌مى‌‌گیرند.

اشپیگل: شما تمدن را چگونه‌‌تعریف مى‌‌کنید؟

هانتیگتون: تمدن به معناى‌‌بزرگترین واحد فرهنگى است، که‌‌انسانها در قالب آن تعریف‌‌مى‌‌شوند; زبان مشترک، تاریخ‌‌مشترک و نیازهاى مشترک‌‌مقوله‌‌هایى هستند که جزوویژگى‌‌هاى تمدن محسوب مى‌‌شوند.تحولات سریع اجتماعى و مدرنیزه‌‌شدن اقتصاد در سطح جهان باعث‌‌مى‌‌شود، که انسانها مشترکات‌‌تازه‌‌اى را جستجو کنند. این پدیده ازقدرت و اعتبار دولت ملى به عنوان‌‌سرچشمه و ریشه هویت انسانهامى‌‌کاهد. در این میان اغلب مذهب‌‌جایگاه خود را حفظ مى‌‌کند: یک‌‌شخص مى‌‌تواند نیمى فرانسوى ونیمى عرب باشد. یعنى یک دورگه‌‌باشد، اما انسان نمى‌‌تواند همزمان‌‌هم کاتولیک و هم مسلمان باشد. دراین جاست که نقش مذهب به عنوان‌‌عاملى براى نزدیک کردن انسانهاى‌‌همکیش به یکدیگر، و متمایز ساختن‌‌آنها از پیروان مذاهب دیگر روشن‌‌مى‌‌شود. بر همین اساس‌‌بنیادگراهاى مسلمان، مسیحى وهندو هر روز با اقبال بیشترى‌‌روبه‌‌رو مى‌‌شوند.

اشپیگل: به نظر شما تعدادتمدنهاى مطرح جهان چقدر است؟

هانتینگتون: جهان در آینده براساس روابط متقابل میان هفت‌‌یاهشت تمدن بزرگ شکل مى‌‌گیرد. این‌‌تمدنها شامل تمدن غرب، اسلامى،چینى، ژاپنى، هندو، اسلاو،ارتدوکس، آمریکاى لاتین و احتمالاآفریقایى است. جبهه‌‌هاى حایل میان‌‌این تمدنها به عنوان مراکز بحران وخونریزى جانشین خطوط تماس‌‌ایدئولوژیکى دوران جنگ سردمى‌‌شود.

اشپیگل: این نوع نگرش به‌‌مسایل تمدنى در جهان ممکن است‌‌خیلى خودسرانه به نظر برسد. به‌‌عنوان مثال چرا شما تمدن آمریکاى‌‌لاتین را که تحت تاثیر زبان‌‌اسپانیولى قرار دارد، جزو تمدن‌‌غرب طبقه‌‌بندى نمى‌‌کنید؟

هانتینگتون: شما به نکته بسیارجالبى اشاره کردید. من خود نیزدرباره آمریکاى لاتین اطمینان‌‌نداشتم. واقعیت این است که در این‌‌رابطه 50 درصد حق با شماست و50 درصد با من. تمدن آمریکاى‌‌لاتین ظاهرا روابط بسیار نزدیکى باتمدن غربى دارد. اما نمى‌‌توان این دوتمدن را در چارچوب یک مدل یکسان‌‌مورد تجزیه و تحلیل قرار داد.

اشپیگل: آیا مى‌‌توانید مواردى رانام ببرید که تئورى شما با نام‌‌«رویارویى تمدنها» صحت‌‌خود را به‌‌اثبات رسانده باشد؟

هانتینگتون: این تئورى درستى‌‌و صحت‌‌خود را تقریبا در تمامى‌‌بحرانهاى جهانى پس از جنگ سردنشان داده است. براى نمونه مى‌‌توان‌‌به جنگ بالکان و حمله صربهاى‌‌افراطى مسیحى به مسلمانان‌‌بوسنى، جنگ چچن و نبرد روسها بامجاهدین بنیادگرا، تلاش برخى‌‌کشورهاى مسلمان و ممالک پیروآیین کنفوسیوس براى دستیابى به‌‌سلاحهاى هسته‌‌اى و همچنین جنگ‌‌تجارى میان آمریکا و ژاپن، که‌‌انگیزه‌‌هاى فرهنگى در آن دخیل‌‌بوده و وقوع چنین چیزى میان اروپاو آمریکا قابل تصور نیست، اشاره‌‌کرد.

اشپیگل: مهمترین اختلافات‌‌فرهنگى که به اعتقاد شما ممکن‌‌است منجر به جنگ شوند، کدامند؟

هانتینگتون: یکى از موارداختلافات فرهنگى را مى‌‌توان درجهان اسلام جستجو کرد. به عنوان‌‌مثال بالکان، قفقاز، آسیاى میانه،خاور میانه، و شمال آفریقا در این‌‌زمره مى‌‌گنجد. همچنین در جنوب‌‌شرقى آسیا میان مسلمانان خشکه‌‌مقدس و همسایگانشان اختلافات‌‌فرهنگى وجود دارد، که مساله‌‌جمعیت نیز بدان دامن مى‌‌زند; زیرارشد جمعیت در جوامع اسلامى‌‌روند بسیار پرشتابى دارد.

اشپیگل: آیا چنین تفاوتهاى‌‌فرهنگى خطرساز در اروپا نیزوجود دارد؟

هانتینگتون: حصار آهنین‌‌کمونیسم به واسطه ایجاد یک حفره و شکاف فرهنگى برچیده شد، پس ازپایان جنگ سرد هر روز شکاف بین‌‌اروپاى غربى مسیحى و شرق‌‌ارتدوکس و نیز اسلام عمیق‌‌ترمى‌‌شود. با توجه به آنچه گفته شدمى‌‌توان گفت که خطوط تماس دراروپا در امتداد مرزهاى مسیحیت‌‌سال 1500 بین کشورهاى بالتیک وروسیه قرار دارد و غرب اوکراین راکه داراى مذهب کاتولیک است ازشرق ارتدوکس آن متمایز کرده و ازمیان رومانى مى‌‌گذرد. این مرزبندى‌‌فرهنگى در بالکان منجر به تقسیم‌‌یوگسلاوى با عواقب بسیارخونبارى شد.

اشپیگل: آیا شما این سخن راجدى مى‌‌گویید، که امکان دارد درسرتاسر اروپا در امتداد این شکاف‌‌فرهنگى جنگ به وقوع بپیوندد؟

هانتینگتون: قدر مسلم اینکه‌‌جنگ بزرگ و فراگیرى روى نخواهدداد، اما در یوگسلاوى شاهد وقوع‌‌جنگ بودیم، صربها و آلبانیایى‌‌هاروابط خصمانه‌‌اى با هم دارند،یونان و ترکیه نیز روابط شکننده‌‌اى‌‌با یکدیگر دارند. همیشه فاصله واختلاف لزوما منجر به تشنج تا سرحد جنگ نمى‌‌شود، اما همواره این‌‌احتمال وجود دارد که اینگونه‌‌تشنجات وخیم‌‌تر شوند.

اشپیگل: شما مى‌‌نویسید، درطول قرنها تفاوتهاى فرهنگى منجربه پیدایش جنگهاى خونینى شده‌‌است. اما با این وجود بدترین‌‌جنگهاى شصت‌‌سال اخیر در داخل‌‌تمدنها اتفاق افتاده‌‌اند. به عنوان‌‌نمونه مى‌‌توان به پاکسازى نژادى‌‌استالین، جنایات نازیها، کشتارمردم کامبوج توسط پال‌‌پوت اشاره‌‌کرد که تمامى آنها در حقیقت نوعى‌‌جنگ علیه ملت‌‌یا فرهنگ خودى‌‌بوده‌‌اند.

هانتینگتون: تمام آنچه شما به‌‌آن اشاره کردید در ظاهر اینگونه به‌‌نظر مى‌‌رسد. ولى در حقیقت این‌‌حوادث محصول ایدئولوژى‌‌هاهستند، و ما در حال گذر از عصرایدئولوژى به عصرى هستیم که درآن فرهنگها تعیین کننده هستند...

اشپیگل: با اجازه شما باید عرض‌‌کنیم که سخنان شما ما را قانع‌‌نمى‌‌کند. شما نظریه خود را تشریح‌‌کردید. اکنون آیا ما اجازه داریم ازآن انتقاد کنیم؟

هانتینگتون: سعى‌‌تان را بکنید.

اشپیگل: جنگهاى معاصر نیزریشه در تقابل تمدنى ندارند. به‌‌عنوان مثال جنگ قبیله هوتو با قبیله‌‌توتسى در رواندا، مبارزه کاتولیکهابا پروتستانها در ایرلند شمالى وجدال طالبان مسلمان و پشتو باواحدهاى مسلمان ازبکى درافغانستان را در نظر بگیرید; تمامى‌‌موارد ذکر شده حاکى از آن است که‌‌در اغلب موارد جنگ همچنان درچارچوب یک تمدن مشخص باقى‌‌مانده است.

هانتینگتون: من ادعا نمى‌‌کنم،تمامى درگیریها و جنگهاى جهان براساس نظریه من اتفاق مى‌‌افتند. این‌‌یک واقعیت است، که تعداد زیادى ازجدالها در داخل تمدنها روى مى‌‌دهد.ولى اگر چنین درگیریهایى میان چندتمدن گوناگون به وقوع بپیوندد،صلح جهانى را دستخوش خطرمى‌‌کند.

اشپیگل: آیا فکر نمى‌‌کنید این‌‌استثنا در نظریه شما یک قاعده‌‌باشد؟ شما جهان اسلام را دشمن‌‌متحد و یکپارچه غرب معرفى‌‌مى‌‌کنید، در صورتى که هرج و مرج‌‌و اختلاف در درون جهان اسلام ازهمه جاى دنیا بیشتر است. به عنوان‌‌مثال چه وجه اشتراک سیاسى بین‌‌یک کشور مسلمان و در عین حال‌‌توسعه‌‌یافته و دمکرات مانند مالزى‌‌با امپراطورى روحانیون ایران وجوددارد، که به نوبه خود با گروه طالبان‌‌مخالف است؟

هانتینگتون: من ادعا نمى‌‌کنم،که تمامى جهان اسلام علیه غرب هم‌‌قسم شده است. من در کتابم هم ازجنگهایى که در داخل جهان اسلام‌‌روى مى‌‌دهد و هم از جنگهایى که‌‌مسلمانان با پیروان سایر ادیان به‌‌راه مى‌‌اندازند، سخن مى‌‌گویم. تنهادر اینجا ذکر این نمونه کافى است که‌‌مسلمانان در جریان جنگ بوسنى‌‌مشکل مسلمانان بوسنى را مشکل‌‌خود مى‌‌دانستند.

اشپیگل: این خیلى غیرمنصفانه‌‌است که جنگ بالکان را با نبرد بین‌‌فرهنگها و یا یک جنگ مذهبى‌‌مقایسه کنیم; کارى که شما انجام‌‌داده‌‌اید. اما اجازه بدهید از موضوع‌‌خارج نشویم. اولا در جریان جنگ‌‌بالکان از مسلمانان بوسنى آن طور که باید حمایت نشد; ثانیا ارسال‌‌اسلحه به بوسنى توسط کشورهاى‌‌مسلمان مانند ایران و ترکیه با چراغ‌‌سبز آمریکا انجام شد.

هانتینگتون: کشورهاى‌‌مسلمان براى حمایت از مسلمانان‌‌بوسنى صدها میلیون دلار هزینه‌‌کردند، که این امر باعث‌‌شد توازن‌‌قوا به ضرر صربها تغییر کند.

اشپیگل: ما در اینجا یکى ازجنگهاى بزرگ پس از پایان جنگ‌‌سرد، یعنى مناقشه کویت را موردبررسى قرار مى‌‌دهیم. در جریان‌‌جنگ خلیج فارس براى بیرون راندن‌‌صدام از کویت ائتلافى مرکب ازکشورهاى اسلامى مانند عربستان‌‌سعودى و غرب تشکیل شد; چون‌‌جنگ کویت‌‌یک جنگ فرهنگى نبود،بلکه تنها یک نبرد کلاسیک وژئوپولیتیک بر سر مواد اولیه وحوزه‌‌هاى قدرت و نفوذ بود...

هانتینگتون: ... اما از جانب دیگرصدام حسین موفق شد، پاى اسلام‌‌را به این جنگ باز کند. جنگ خلیج‌‌فارس، صدام حسین را در بخش‌‌اعظم جهان اسلام به یک قهرمان‌‌تبدیل کرده است. صفر الهولى،رییس مؤسسه مطالعات اسلامى‌‌دانشگاه ام‌‌القرى مکه، در سال 1993درباره جنگ خلیج فارس گفت: این‌‌جنگ، جنگى علیه عراق نیست، بلکه‌‌در آن غرب در برابر اسلام‌‌صف‌‌آرایى کرده است. همچنین‌‌آیة‌‌الله على خامنه‌‌اى، رهبر مذهبى‌‌ایران، کینه خود را نسبت‌‌به دشمن‌‌عراقى‌‌اش فراموش کرده و نبرد باغرب را جهاد نامید.

اشپیگل: نقاط ضعف نظریه شماهنگامى بیشتر آشکار مى‌‌شود، که‌‌شما سعى مى‌‌کنید، محورى متشکل‌‌از کشورهاى معتقد به آیین‌‌کنفوسیوس و جهان اسلام راتهدیدى براى غرب معرفى کنید. شمادر کتاب خود چنین پدیده‌‌اى راکانون جنگهاى آینده، مى‌‌دانید. به‌‌اعتقاد شما کشورهایى مانند چین،پاکستان و ایران چگونه مى‌‌توانند درکنار هم قرار گیرند؟

هانتینگتون: جمهورى خلق چین‌‌در آستانه تبدیل شدن به یک قدرت‌‌اقتصادى و نظامى جهانى است. پکن‌‌به ایران و پاکستان تکنولوژى‌‌هسته‌‌اى فروخته است. همکارى‌‌نظامى بین مهمترین کشورهاى‌‌کنفوسیوس و مهمترین ممالک‌‌جهان اسلام را نمى‌‌توان نادیده‌‌گرفت، و این همان چیزى است که‌‌غرب را بشدت تهدید مى‌‌کند.

اشپیگل: معمولا تکنولوژى‌‌تسلیحاتى را به کشورى‌‌مى‌‌فروشند، که بالاترین قیمت رابپردازد. آمریکاییها نیز مدرن‌‌ترین‌‌جنگ‌‌افزارها را در اختیار عربستان‌‌سعودى قرار داده‌‌اند، بدون اینکه‌‌کسى از دوستى بین اسلام ومسیحیت‌‌حرفى زده باشد.بزرگترین نگرانى پکن در شرایطکنونى همان اسلام است. ساکنان‌‌مسلمان استان سین‌‌کیانگ، درشمال غربى چین، که اغلب آنها ازاقوام ترک هستند، هر آن ممکن است‌‌علیه حکمرانان کمونیست چین‌‌دست‌‌به شورش بزنند.

هانتینگتون: حق با شماست،همکارى بین چین و کشورهاى‌‌مسلمان یک رابطه تاکتیکى است. امااین همکارى خطر گسترش‌‌سلاحهاى هسته‌‌اى را افزایش‌‌مى‌‌دهد. در اینجا مایلم جمله‌‌اى را ازهمکار فقیدم، آقاى توماس کوهن‌‌نقل کنم، که مى‌‌گوید: یک نظریه تنهاباید از نظریه‌‌هاى دیگر بهتر باشد وهیچ لزومى ندارد نظریه‌‌اى بتواندهمه چیز را تشریح کند. زیرا هیچ‌‌فرضیه‌‌اى قادر به این کار نیست. آیاشما نقشه بهترى در اختیار دارید که‌‌با کمک آن بتوانید راه خود را درجهان امروزى بیابید؟

اشپیگل: شما مى‌‌گویید، تمدنهاى‌‌جهان همواره از هم فاصله مى‌‌گیرند.در حالى که دیگران معتقدند روندجهانى شدن آنها را به هم نزدیک‌‌مى‌‌سازد. اینان براى اثبات ادعاى‌‌خود برخى از مظاهر جهانى شدن رانیز ذکر مى‌‌کنند، مانند شبکه‌‌تلویزیونى ام.تى.وى، مکینتاش،مک‌‌دونالد موسیقى تند و... آیاهم‌‌اکنون در جهان یک فرهنگ‌‌جهانى تحت تاثیر غرب وجود ندارد؟آیا کودکان ممالک مسلمان و نیزکشورهاى کنفوسیوس شیفته‌‌میکى‌‌موس و واکمن نیستند؟

هانتینگتون: تمامى تمدنهاى‌‌جهان مایلند خود را با شرایط تازه‌‌وفق دهند ولى این به معناى غربى‌‌شدن فرهنگهاى غیر غربى نیست. به‌‌عنوان مثال اگر روس‌‌ها کوکاکولابنوشند، به طور خودکار آمریکایى‌‌نمى‌‌شوند، و یا ما به هنگام خوردن‌‌سوشى (نوعى غذاى ژاپنى)، مانندژاپنى‌‌ها فکر نمى‌‌کنیم. در حقیقت‌‌آنان با این کار بخشى از فرهنگ‌‌غرب را از آن جدا کرده و آن را بافرهنگ خود تلفیق مى‌‌کنند.

اشپیگل: فکر نمى‌‌کنیم، شمامنکر این حقیقت‌‌شوید که‌‌محصولات هالیوود و برنامه‌‌هاى‌‌تلویزیونى دیسنى، بر عادتها و طرزفکر مردم سایر نقاط جهان مانندهند یا چین نیز اثر مى‌‌گذارد.

هانتینگتون: آزادى بیان در ذات‌‌فرهنگ غرب است.

اشپیگل: آیا این بدان معناست،که ما باید دیگران را مجبور کنیم که‌‌مانند غربیها فکر کنند؟

هانتینگتون: نه! این تصور، که‌‌ما باید پیروان فرهنگهاى دیگر راوادار کنیم تا نظام ارزشى ما والگوهاى سازمانى آن را بپذیرند،تصورى اشتباه و شاید غیراخلاقى‌‌است; از طرف دیگر این کار نتایج‌‌بدى براى ما به همراه د�